
اصل وحدت ساختاري جهان هستي يک ساختار بيشتر ندارد و همهي اجزاي آن از شعور و هوشمندي آفريده شده است. مطالب زير نشان خواهد داد که:
ماده و انرژي در ميدان شعوري شکل گرفته و بدون وجود چنين ميداني، هيچ گونه انرژي اي نميتواند وجود داشته باشد. (ماده خود انرژي متراکم است) لذا جهان هستي يک ساختار بيشتر ندارد و آن ها را که انسان به عنوان ابعاد ميشناسد ، (مانند فضاي سه بعدي و زمان) همگي در اين ميدان شعوري است که معنا پيدا ميکنند و در اين ميدان شکل گرفته و ايجاد شدهاند.
شبکهي شعور کيهاني اکنون اين شعور و هوشمندي را از نقطهي نظر تئوري بررسي نموده و به همين منظور بحثي به نام "سکهي وجودي" را مطرح مينماييم، تا در خلال اين بحث بتوانيم هوشمندي حاکم بر جهان هستي را اثبات کنيم: وجود هر چيزي را درعالم هستي، مانند سکهاي در نظر ميگيريم که دو رو دارد: "واقعيت وجودي" و "حقيقت وجودي".
واقعيت وجودي واقعيت وجودي هر چيزي، به ما نشان ميدهد که آن چيز وجود دارد، واقع شده، اتفاق افتاده و حادث شده است؛ بدون اين که علت، چگونگي و نحوهي وقوع آن، اهميتي داشته باشد. اين بخش از وجود، يا قابل مشاهده است، يا اثر خود را روي محيط ميگذارد، يا قابل ثبت و ضبط و اندازهگيري بوده و يا ممکن است چند مشخصه از مشخصات فوق را داشته باشد. براي مثال، وجود يک تکه سنگ واقعيت دارد چراکه آن سنگ حادث شده و به وجود آمده است؛ چه نحوهي به وجود آمدن آن را بدانيم و چه ندانيم. بعضي چيزها را هم ممكن است كه نبينيم و حسي روي آن نداشته باشيم ولي واقعيت داشته باشند. مثلاً، اشعهي مادون قرمز واقعيت دارد، هر چند که نميتوانيم آن را ببينيم و يا لمس کنيم، اما قادر هستيم آن را با تجهيزاتي اندازهگيري نماييم؛ حتي مورد بهرهبرداري عملي قرار دهيم.
حقيقت وجودي حقيقت وجودي، موضوعهايي را در مورد واقعيت وجودي مورد بحث و گفتگو قرار ميدهد که عبارتند از: 1_ علت وجودي و نحوهي وقوع براي مثال، يک تکه سنگ چگونه به وجود آمده است؟ و يا جهان هستي چرا پيدايش يافته است؟ 2_ طرح وجودي و مسايل پشت پردهي واقعيت وجودي هر واقعيتي به دنبال طرح و نقشهاي ميبايستي اتفاق افتاده باشد و با بررسي مسايل پشت پردهي هر واقعيتي، ميتوان با طرح و نقشهي وجودي آن واقعيت مواجه شده و آن را مورد مطالعه قرار داد. مثلاً، انسان چرا و به چه منظوري به وجود آمده است؟ و يا فلسفهي خلقت جهان هستي چيست؟ 3_ کيفيت وجودي هر پديده حقيقت وجودي، چگونگي و کيفيت وجودي يک واقعيت را زير ذرهبين قرار داده آن را مورد بررسي قرار ميدهد و اين که آيا اصولاً چيزي وجود خارجي داشته و يا اين که مجازي ميباشد؟ براي نمونه، در مورد تصوير يک شي در آينه، حقيقت وجودي به ما ميگويد که تصوير آن شي، واقعيت وجودي داشته و در آينه واقع شده است؛ ولي حقيقت وجودي ندارد زيرا مجازي است. پس چيزهايي ميتواند در عالم هستي واقعيت داشته و واقع شده باشند، اما از حقيقت وجودي برخوردار نباشند. حال جهت شناخت "شبکهي شعور کيهاني" لازم است واقعيت و حقيقت وجودي جهان هستي را مورد بررسي دقيقتري قرار بدهيم و به دنبال اين بحث، موضوع "جهان مجازي" را مطرح ميکنيم:
جهان مجازي فرض کنيد مطابق شکل (الف1) تيغهاي داريم که ميتواند حول محور وسط آن بچرخد. حال سوال ميکنيم:
آيا اين تيغه در حالت ثابت واقعيت وجودي دارد يا خير؟
پاسخ اين سؤال مثبت است، زيرا اين تيغه حادث شده و واقعيت دارد. حال اگر مطابق شکل (ب?) اين تيغه را حول محور آن به سرعت به چرخش درآوريم، آنچه را که مشاهده ميکنيم، استوانهاي است که قطر قاعدهي آن، قطر تيغه و ارتفاع آن، ضخامت تيغه خواهد بود (شکل2)
اکنون اگر سؤال شود که " آيا اين استوانه واقعيت دارد؟ " جواب ما به اين پرسش مثبت خواهد بود زيرا اين استوانه حادث شده و به وجود آمده است، بنابراين واقعيت دارد. اگر سؤال شود که: " آيا اين استوانه، حقيقت نيز دارد؟ "جواب به آن منفي است، زيرا چنين استوانهاي وجود خارجي نداشته و هر زمان که تيغه را از حرکت باز داريم، استوانه ناپديد ميشود. بنابراين استوانه يک حجم مجازي و ناشي از حرکت تيغه است، لذا درست است که اين استوانه واقعيت دارد، ولي فاقد حقيقت وجودي است.
در ادامه به دنبال اين مشاهده و بررسي آن، به طرح سؤالات ديگري ميپردازيم:
-
آيا جهان هستي واقعيت وجودي دارد؟
جواب به اين پرسش قطعاً مثبت است، زيرا ما وجود داريم و ميتوانيم جهان هستي را مشاهده کنيم.
-
آيا جهان هستي، حقيقت وجودي نيز دارد؟
براي پاسخ به اين پرسش، به بررسي اجمالي و سريعي از ساختار جهان هستي- در حدي که تا کنون قابل مشاهده و بررسي بوده است- ميپردازيم. ميدانيم که جهان هستي از ماده و انرژي شکل گرفته است (در اصل فقط از انرژي- رجوع به جهان تک ساختاري).
در ابتدا بخش ماده را (که شامل اجرام سماوي است،) زير نظر گرفته و ساختمان آنها را مورد مطالعه قرار ميدهيم. اين اجرام از مولکولها تشکيل شده و مولکولها نيز از اتمها تشکيل شدهاند و اتمها نيز به نوبهي خود از ذرات بنيادي و ضد ذرات آنها شکل گرفتهاند و اين سير تا منهاي بينهايت در دل اتم ادامه دارد به طوري که ابتدايي براي آن نميتوان يافت. همان گونه که انتهايي نيز ندارد. به قول شاه نعمت الله ولي...
در محيطي بيکران افتادهايم نيســت ما را ابـتـدا و انـتـها
اکنون به مطالعهي يک اتم به عنوان آجري از ساختمان خلقت ميپردازيم و براي بررسي دقيقتر، آن اتم را به اندازهي يک زمين فوتبال در نظر ميگيريم؛ در اين صورت هسته اتم در مقايسه با اندازه اتم، مشابه با توپ فوتبال در مقايسه با اندازه زمين فوتبال خواهد بود (شکل3).
اينک به طرح سؤالاتي ميپردازيم:
- حجم و شکل اين کرهي عظيم، از کجا ناشي شده است؟
در جواب بايد بگوييم که اين حجم بر اثر حرکت الکترونها ايجاد شده است، که به آن "ابر الکتروني" گفته ميشود.
-
آيا وجود اين کرهي عظيم واقعيت وجودي دارد؟
جواب قطعاً مثبت است، زيرا اين کره حادث شده و واقعيت دارد، ولي...
- آيا حقيقت وجودي نيز دارد؟
اگر در يک لحظه حرکت الکترون ها متوقف شود، اين حجم که ناشي از حرکت الکترون ها است، ناپديد گشته و از مقابل چشمان ما محو ميشود و تنها هستهي آن (که به اندازه يک توپ فوتبال است،) باقي ميماند. پس نتيجه ميگيريم که اين حجم وجود خارجي نداشته و ناشي از حرکت بوده و در نتيجه مجازي است. حال با همين شيوه هستهي اتم را بررسي ميکنيم. ميدانيم که هستهي اتم از پروتون و نوترون تشکيل شده است؛ مطابق شکل (4) پروتون به دور محور خود چرخش نموده و نوترون نيز با سرعت بسيار زيادي در جهت عکس حرکت پروتون، هم به دور خود چرخيده و هم به دور پروتون چرخش مينمايد. چرخش نوترون به دور پروتون، ديسکي را پديد آورده و حجمي مجازي را ايجاد ميکند.
حال در صورتي که حرکت پروتون و نوترون متوقف شود، اين حجم نيز ناپديد ميشود و از آن فقط ذرات بنيادي به جا خواهد ماند که حجمي به مراتب کمتر از حجم قبلي دارد. اگر به همين منوال به داخل ذرات هسته نفوذ کرده و حرکات آنها را نيز در سطوح مختلف متوقف نماييم، ملاحظه ميکنيم که حجمهاي حادث شده توسط آنها، يکي پس از ديگري محو شده و اثري از آنها باقي نميماند. به اين ترتيب به اين موضوع پي ميبريم که مجموعهاي از بينهايت حرکات بنيادي، هستهي اتم را شکل داده که اين اتمها، مولکول را تشکيل داده و از مولکولها، بخش مادي جهان هستي شکل گرفته است. لذا با اين توصيف ميتوان گفت: » جهان هستي از حرکت آفريده شده است « از نگاهي ديگر نيز ميتوان به اين نتيجه رسيد. زيرا در فيزيک مدرن، "ماده" موج متراکم است و موج نيز خود حرکت تلقي ميشود؛ پس همهي جهان هستي- چه از بُعد ماده نگاه شود و چه از بُعد انرژي- از موج ساخته شده و همان گونه که اشاره شد، موج نيز از "حرکت" به وجود آمده است. با شرح مختصر و سادهاي که گذشت، اينک ميتوان به پرسش طرح شدهي قبلي، که "آيا جهان هستي حقيقت وجودي دارد يا خير؟"، پاسخ داد. در جواب ميتوان گفت: با توجه به اين که جهان هستي از حرکت آفريده شده است، لذا جلوههاي گوناگون آن نيز ناشي از حرکت ميباشد و همانطور که گفته شد هر جلوهاي که ناشي از حرکت باشد، مجازي است؛ در نتيجه جهان هستي نيز مجازي بوده و حقيقت وجودي ندارد.
به دنبال پي بردن به اين موضوع که جهان هستي از حرکت به وجود آمده است، سؤال ديگري را مطرح ميکنيم:
- چه عاملي، به بينهايت حرکت موجود در جهان هستي جهت داده است به گونهاي که از ميان اين همه حرکت، سيستم کاملاً سازمند و هدفمندي تجلي پيدا نموده است؟
در پاسخ بايد گفت، تنها چيزي که ميتواند به بينهايت حرکت موجود، جهتي هدفمند داده باشد، وجود عاملي هوشمند ميباشد که قادر است تشخيص بدهد که هر حرکتي در چه جهتي و به چه صورتي بايد انجام شود تا حاصل آن بتواند سيستمي هماهنگ، هدفمند و گويا باشد. بنابراين، ماده و انرژي و يا به عبارت ديگر ساختار جهان هستي، از هوشمندي و يا شعور و آگاهي به وجود آمده است و از "آگاهي" همه چيز در عالم زندگي و هستي پيدا نموده است. لذا در اصل: » جهان هستي از حرکت آفريده شده است « نکته ديگر اينکه هر آن چه که موجود است، زنده است و زندگي ميکند. حتي يک اتم هم در سطح خود، زنده محسوب ميشود. ولي نوع زندگي موجودات مختلف با يکديگر تفاوت دارد.
من وضو با تپش پنجرهها ميگيرم (سهراب سپهري) و يا: جــــمــله ذرات عـــالــم در نـــــهـان با تــو ميگويـنـد روزان و شــبان
ما سميعيم و بصيريم و به هوشيم با شـما نامحرمان ما خاموشـيم (مولانا) باد و خاک و آب و آتـش ، بندهاند با من و تو مرده ، با حق زندهاند
از جـمادي در جـهان ، جان برويد غلغل اجـزاي عـالـم ، بشـــنـويد (مولانا)
اصل: همهي انسانها ميتوانند در هوشمندي و شعور حاكم بر جهان هستي به توافق و اشتراك نظر رسيده، پس از آزمايش و اثبات آن، به صاحب اين هوشمندي كه خداوند ميباشد، برسند؛ تا اين موضوع، نقطهي مشترك فكري بين انسانها شده و قدرت و تحكيم پيدا نمايد. بنابراين، عامل مشترك فكري بين همهي انسانها و يا به عبارت ديگر ، زيربناي فكري همهي انسانها، شعور حاكم بر جهان هستي و يا شعور الهي است. در اين تفكر و بينش، اين عامل مشترك، «شبكهي شعور كيهاني» ناميده ميشود.
اصل: جهان هستي از حرکت آفريده شده است، از اين رو جلوههاي گوناگون آن نيز ناشي از حركت بوده و چون هر جلوهاي كه ناشي از حركت باشد ، مجازي است ، در نتيجه جهان هستي نيز مجازي ميباشد. از آنجايي که هر حركتي نياز به محرك و عامل جهتدهنده اوليه دارد، لذا اين عامل، آگاهي و يا هوشمندي حاكم بر جهان هستي ميباشد كه آن را «شبكهي شعور كيهاني» ميناميم. بنابراين جهان هستي وجود خارجي نداشته و تصويري مجازي از حقيقت ديگري است و در اصل از آگاهي آفريده شده است. نظر به اين كه هوشمندي حاكم بر جهان هستي، ميبايستي خود از جايي ايجاد شده و در اختيار منبعي باشد، اين منبع را « خـــــدا » ناميده و او را صاحب اين هوشمندي ميدانيم.
با توضيحات ارائه شده، ميتوان گفت که در هر لحظه سه عنصر در جهان هستي موجود است: آگاهي، ماده و انرژي. بدون وجود آگاهي انسان قادر نيست از ماده و انرژي استفاده نمايد؛ يعني در صورتي که انسان ماده و انرژي را در اختيار داشته باشد، بدون داشتن آگاهي و اطلاعات، نميتواند از آنها استفادهي هدفمندي داشته باشد. بنابراين، در هر لحظه سه عنصر در جهان هستي وجود دارند که آنها را ميتوان مطابق شکل زير نشان داد:
« تبديل ماده و انرژي به آگاهي، خود بحث مفصل و پيچيدهاي دارد که در فرصتي ديگر به آن ميپردازيم » همانطور که گفته شد ساختار اصلي جهان هستي، آگاهي يا شعور ميباشد، که ماده و انرژي از آن به وجود آمده است. حال اگر بخواهيم اجزاي جهان هستي را ريزتر و دقيقتر مورد بررسي قرار دهيم، به شکل شماتيک (6) ميرسيم. اين شکل، همهي عناصر موجود جهان هستي را که به طور هم زمان و در يک لحظه، وجود دارند، به نمايش ميگذارد.
تا اينجا نتيجه گرفتيم که جهان هستي، مجازي و مانند تصويري در آينه است، يا مانند حرکت ناشي از صفحهي مورد مثال در شکل(1) بوده که وجود خارجي ندارد. اينک از ابعاد ديگري نيز به مسأله نگاه کرده و منظره جهان هستي را مورد بررسي قرار ميدهيم:
منظرهي جهان هستي با توجه به سرعت ناظر ناظري را در نظر ميگيريم که در فضا با سرعت در حال حرکت است. ميدانيم زماني که به يک منبع صوت و يا منبع نور نزديک (و يا دور) ميشويم، فرکانس و طول موج آن تغيير ميکند. مثلاً در صورتي که منبع مورد نظر صوت باشد، با نزديک شدن به آن، طول موج آن فشردهتر شده و درهم ميرود. در نتيجه فرکانس آن افزايش پيدا نموده، صوت زيرتر شنيده ميشود. (ش-7) در صورتي که از آن منبع دور شويم، طول موج بازتر شده و فرکانس آن کاهش پيدا ميکند. در نتيجه صدا بَمتر به گوش ميرسد « پديده دُپل ».
شکل زير نشان ميدهد که وقتي از منبع نور و يا صوت در حال دور شدن باشيم، طول موج آن منبع بيشتر شده، در نتيجه فرکانس آن کاهش پيدا ميکند و صدا بَمتر شنيده ميشود.
همين موضوع در مورد منبع نور نيز صدق ميکند و با نزديک شدن و دور شدن نسبت به آن، تغيير فرکانس پيش آمده، در نتيجه تغيير رنگ و منظره خواهيم داشت. حال مجدداً ناظر مورد بحث را در نظر ميگيريم و مشاهدات ناظر را از مناظر مقابل چشمان او را مورد بررسي قرار ميدهيم: بديهي است که هر چقدر سرعت ناظر بيشتر ميشود، منظرهي مقابل او نيز تغيير ميکند و در هر سرعتي منظرهي جهان هستي به شکلي براي ناظر جلوهگر ميشود. اگر ما منظرهي جهان هستي را در حال حاضر به اين شکل ميبينيم، به اين علت است که با سرعت نسبتاً ثابتي در حال حرکت در فضا هستيم. زيرا زمين جزئي از منظومهي شمسي است و با سرعت تقريباً ثابتي به دور خود و خورشيد ميچرخد؛ منظومهي شمسي نيز در يکي از بازوهاي کهکشان راه شيري قرار داشته و با سرعتي حول مرکز آن در گردش است؛ اين کهکشان نيز با سرعتي در فضا، به دور مرکز ديگري در گردش است... به هر حال سرعت نهايي ما به حدي است که در حال حاضر منظرهي جهان هستي را (به لحاظ منظره و تنوع رنگها) اين گونه ميبينيم. اگر در کهکشان ديگري زندگي ميکرديم، احتمالاً جهان هستي را با منظره و تنوع رنگي ديگري مشاهده ميکرديم. از نقطه نظر ديگر در سرعتهاي بالا، آن چه که ناظر مشاهده ميکند، با آن چه که ما در حال حاضر ميبينيم، تفاوتهاي فاحشي دارد. ما در حال حاضر پيرامون خود را به راحتي مشاهده ميکنيم، اما هر چقدر سرعت حرکت ما بيشتر شود، زاويهي منظرهي مقابل ما جمعتر ميشود به طوري که آگر بر فرض محال ميتوانستيم با سرعت نور حرکت کنيم، آن چه که به عنوان ناظر قادر به مشاهده بوديم، فقط روزنهاي بود در مقابل ديدگان ما و غير از اين روزنه، چيز ديگري را نميتوانستيم مشاهده کنيم. زيرا نورهاي کناري تا به ما ميرسيدند، از آن محل دور شده بوديم. (صرف نظر از اين که با متراکم شدن موج، ماده پديد ميآيد و در يک سرعتي در مقابل ما ديوارهي غير قابل عبوري تشکيل ميگردد و موج متراکم تبديل به ماده ميشود- ديوارهي نوري – مؤلف) در ضمن اين روزنه، فرکانس بينهايت نيز پيدا ميکرد و معلوم نيست که از آن روزنه چه چيزي قابل مشاهده ميشد و چه دنيايي پديدار ميگشت. پس ناظري که با سرعت نور حرکت کند، جهان هستي را فقط به صورت يک روزنه، آن هم با فرکانس بينهايت خواهد ديد و اين واقعيت دنياي اوست. اگر چنين ناظري قبلاً واقعيت جهان ما را نديده باشد، به طور قطع نميتواند تصور جهاني خارج از جهان روزنهاي را داشته باشد و يا آن را درک نمايد. با توجه به (ش- 9) ملاحظه ميشود وقتي که ناظر به سمت دست راست خود نگاه ميکند و مثلاً ستارهي َR را مشاهده نمايد، در واقع اين ستاره در موقعيت R قرار دارد. بنابراين، ناظر در پيش روي خود با دو نوع ميدان ديد روبرو است، يکي "ميدان ديد واقعي" و ديگري "ميدان ديد حقيقي". زاويهي ميدان ديد واقعي، زاويهاي است که ناظر نسبت به شي مورد رؤيت در مقابل پيش روي خود عملاً مشاهده ميکند و زاويهي ديد حقيقي، زاويهاي است که محل حقيقي شي مورد رؤيت، نسبت به ناظر قرار گرفته است. در اين جا ملاحظه ميشود که هر چقدر سرعت ناظر بيشتر شود، زاويهي ميدان ديد AB و EF کمتر ميشود به طوري که در سرعت نور، پشت سر او چيزي قابل مشاهده نبوده و در مقابل او نيز موج متراکم با فرکانس بينهايت تشکيل ميشود.
با توجه به توضيحات فوق، طول موج انرژي در سرعتهاي بالا، به قدري متراکم ميشود که در مقابل ناظر ايجاد موج متراکم (که همان ماده است،) نموده و سدي را در مقابل او ايجاد ميکند. پس در يک شرايط فرضي ويژهاي (که بسته به سرعت حرکت ناظر دارد،) جهان صُلب و سخت خواهد شد و به هر طرف که بخواهد حرکت کند، ديوارهاي سخت راه او را سد خواهد کرد (بنابراين جهان هستي هم محدود و هم لايتناهي است.) با متوقف شدن ناظر مجدداً فرکانس مقابل او از فشردگي خارج شده و از حالت ماده که خود موج متراکم است، به موج غير متراکم تبديل ميشود و مجدداً با سرعت گرفتن ناظر، همين روند تکرار ميگردد. در نتيجه اولاً سرعت انسان در فضا از يک حدي بيشتر نميتواند باشد؛ ثانياً، نميتوان با سرعتهاي بالا به طور ثابت در فضا حرکت کرد (شکل ?). با اين توضيحات، نتيجه ميگيريم جهان هستي بينهايت نوع منظره داشته و هر ناظري بسته به سرعتي که در فضا دارد، آن را به شکل خاصي ميبيند و با اين ترتيب امکان واقعيتهايي هست که ما اصلاً تصورش را نيز نخواهيم داشت. اما در اين جا سؤالي مطرح ميشود که "آيا جهان هستي داراي يک منظرهي اصلي است؟" با بررسي موضوع به اين نتيجه ميرسيم که:
جهان هستي داراي يک منظره ثابت و اصلي نيست. منظرهي آن بسته به سرعت ناظر دارد و با توجه به اين که ناظر ميتواند بينهايت سرعت مختلف داشته باشد، لذا براي هر ناظر بينهايت نوع منظره از جهان هستي وجود خواهد داشت. لذا جهان هستي فاقد منظرهي اصلي است و هر ناظري، تلقي و برداشت خاصي از منظره جهان هستي دارد. در حقيقت اين جا هم ميتوان به مجازي بودن آن پي برد.
منظرهي جهان هستي، با توجه به فرکانس چشم ناظر هر ناظري با چشمان خود به جهان هستي نگاه ميکند و هر چشمي داراي فرکانسي است که نشان ميدهد چند تصوير را در يک ثانيه ميتواند دريافت کرده و درک نمايد. اين فرکانس در مورد چشم انسان 24 تصوير است؛ يعني زماني که 24 تصوير در يک ثانيه از مقابل ديدگان ما عبور کند، ما آن را پيوسته ميبينيم. اگرفرکانس تصاوير کمتر از اين تعداد باشد، منظره بريده بريده و غيرپيوسته به نظر ميآيد (اساس اختراع سينما) با افزايش سرعت تصاوير، منظره به طرز غيرعادي داراي حرکاتي سريع ميشود تا جايي که در سرعت بيشتر، تصويرها ديگر غيرقابل تشخيص ميشوند. پس اگر انسان جهان هستي را به اين شکل ميبيند، به دليل فرکانس چشم او است و اگر اين فرکانس عدد ديگري بود، منظرهي جهان هستي نيز به گونهي ديگري ديده ميشد. براي مثال اگر تيغهاي با سرعت 50 دور در ثانيه دوران کند، انسان در پيش چشمان خود استوانهاي مشاهده ميکند، حال اگر فرکانس چشم ناظري به همين مقدار يعني 50 باشد، حرکت تيغه را ثابت ديده و فقط ثانيهاي 50 بار مشاهده ميکرد که سر تيغهها جابجا ميشوند و اثري از استوانه نيز ديده نميشد. منظره اي که يک عقاب با فرکانس چشم 20000 ميبيند، به طور کامل با آن چه که انسان نظاره ميکند، تفاوت دارد. يک عقاب ميتواند با دقت تمام حرکت يک مگس را در هر لحظه دنبال کند، در حالي که انسان قادر به اين کار نيست. اين عقاب، منظرهي بارش باران را به صورت قطره قطره ميبيند، در حالي که ما آن را به صورت خطي نظاره ميکنيم. به عنوان مثال ديگر آن چه را که يک حلزون با فرکانس چشم 5 ميبيند، بسيار عجيب و غريب است: مثلاً زماني که ما در حال حرکت هستيم، حلزون دنبالهاي را پشت سر ما به طول چندين متر ميبيند (شکل10) و فقط زماني که به طور کامل ثابت ايستادهايم، ما را به همين شکل ميتواند ببيند. به همين ترتيب اين حلزون يک مگس در حال پرواز را به شکل يک دنباله به طول چندين متر ميبيند.
- حال اگر فرکانس چشم انسان بينهايت بود، چه اتفاقي ميافتاد؟
آن چه که پيش چشمان هر ناظري قرار دارد، نتيجهي پيوستگي تصاوير است و سرعت حرکت و چرخش باعث به وجود آمدن اين توالي و پيوستگي ميشود. اگر سرعت فرکانس چشم ناظر افزايش يابد، پيوستگي مناظر مقابل چشمان او کاهش مييابد تا جايي که در چشم با سرعت فرکانس بينهايت، اين پيوستگي به طور کامل از بين ميرود. در اين صورت ديگر چيزي را مشاهده نخواهد کرد زيرا حرکت الکترونها و فرکانسهاي مختلف را ديگر به طور ساکن و ايستا ميبيند و چون الکترونها و ذرات بنيادي شکل گرفته از حرکت و پيوستگي هستند، به تدريج با بالا رفتن فرکانس چشم و نزديک شدن به بينهايت، منظرهي عالم هستي از مقابل ديدگان چنين ناظري محو ميگردد. در نتيجه، از نقطه نظر فرکانس چشم ناظر، باز هم جهان هستي بينهايت نوع منظره دارد که بسته به ميزان اين فرکانس، به گونههاي مختلفي خود نمايي ميکند و داراي منظرهي ثابتي نبوده و مجازي ميباشد. بنابراين...
جهان هستي فاقد شکل و منظرهي ثابت است و هر ناظري آن را با توجه به سرعت حرکتش در فضا و فرکانس چشمش مشاهده مينمايد. اگر ناظر وجود نداشته باشد، جهان هستي نيز وجود نخواهد داشت. هر چشمي به گونهاي طراحي گرديده که جهان هستي را به شکل خاصي براي صاحب آن متجلي ميسازد و تصوير مجازي ناشي از حرکت ذرات را به ناظر گزارش دهد. اگر فرکانس چشم ناظر بينهايت باشد، چيزي را در جهان هستي مشاهده نخواهد کرد.
منظرهي جهان هستي با توجه به آستانهي درک ناظر هر ناظري بسته به آستانهي درک فيزيکي خود، جهان هستي را به گونهاي ميبيند. براي مثال، يک مار آنچه را که رؤيت ميکند، به طور کامل با انسان تفاوت دارد؛ زيرا آستانهي درک او با انسان متفاوت است. مثلاً مار ميتواند اشعهي مادون قرمز را ببيند؛ بنابراين در شب ديد کامل داشته و براي او تاريکي معنايي ندارد. لذا روز و شب نيز براي او فرقي نميکند. همچنين يک مار ميتواند حرارت بدن موجودات و اشياء را ببيند. پس آن چه را که از جهان هستي ميبيند، با آن چه که ما ميشناسيم، متفاوت است. حال اگر قرار باشد يک مار هم گزارش خود را از جهان هستي ارائه دهد و آن را توصيف کند، در مقايسه با گزارش ما بسيار تفاوت داشته و به طور قطع با يکديگر دچار اختلاف نظر شديدي ميشديم. يک خفاش جهان هستي را بسيار محدود و مانند يک نقشهي سونوگرافي ميبيند و مطابق با ميزان بُرد امواج صوتي خود، فضاي محدودي را ميتواند زير نظر داشته باشد. در نتيجه جهان هستي براي او محدود به يک محدودهي مشخصي ميشود. بديهي است درک يک خفاش از جهان هستي در مقايسهي با توصيفي که ما داريم، به هيچ وجه قابل قياس نميباشد و اگر ما ميتوانستيم راجع به جهان لايتناهي با او صحبت کنيم، به طور قطع به ما ميخنديد و ما را مسخره ميکرد که مگر ميشود جهان لايتناهي باشد؟! آن چه را يک کور مادرزاد از دنيا تصور ميکند، به طور کامل با يک فرد بينا، تفاوت دارد و همچنين يک فرد کر و لال مادرزاد نيز با برداشت متفاوتي از دنيا رو به رو است. همانطور که در مثالهاي فوق مشاهده گرديد، منظره جهان هستي از ديدگاه هر ناظر، به يک شکل ميباشد و اين همه تنوع در منظره جهان هستي، به تعداد موجودات (از يک ميکرو اُرگانيسم تا ... کليه موجودات جهان هستي) ميباشد. بنابراين از اين زاويه نيز جهان هستي بينهايت منظره داشته و هر ناظري به تناسب ابزارهاي حسي خود آن را ميبيند که البته هيچ يک از اين منظرهها حقيقي نميباشند. در نتيجه همهي منظرههاي جهان هستي مجازي و غيرحقيقي است. حال اگر سؤال شود که "کدام موجود منظرهي اصلي جهان هستي را ميبيند؟"، چه جوابي به آن ميتوان داد؟
هر ناظري بسته به آستانهي درک فيزيکي خود ، تصور و برداشتي از منظرهي جهان هستي دارد. لذا بينهايت منظره براي عالم وجود دارد و البته هيچ يک از اين منظرهها را نميتوان تصوير درست يا منظره اصلي جهان هستي دانست.
منظرهي جهان هستي در رابطه با سرعت نور شب هنگام، وقتي به آسمان نگاه ميکنيم، منظرهي زيبايي در مقابل ديدگان خود ميبينيم. ستارگان زيادي را رؤيت کرده که عظمت آنها، چشمان ما را خيره ميکند. آيا آن چه را که مقابل چشمان خود ميبينيم، حقيقت دارد و يا مجازي است؟ در جواب بايد گفت که آن چه را مشاهده ميکنيم، تصويري مجازي از گذشته است و هيچ يک از چيزهايي را که ميبينيم، در همان محل رؤيت قرار ندارند؛ بلکه متعلق به زمانهاي گذشته ميباشند. از نزديکترين ستاره که خورشيد است، تا ستارگان و کهکشانهايي که متعلق به چند ميليارد سال قبل هستند (ش-11).
براي مثال آن چه را که از خورشيد مشاهده ميکنيم، متعلق به هشت دقيقه قبل است و اگر يک شي را در فاصله يک متري خود مشاهده کنيم، اين تصوير متعلق به 333333/0 ثانيه قبل ميباشد. لذا همهي آن چه را که ميبينيم، مجازي است و عامل سرعت نور باعث ايجاد اين مجاز شده و آن چه که رؤيت ميشود، توهمي بيش نيست. در نتيجه نميتوانيم به مشاهدات خود استناد داشته باشيم و آن چه را که به عنوان تصوير جهان هستي ميشناسيم، به طور کامل مجازي است.
منظرهي جهان هستي در رابطه با خمش فضا همان طور که ميدانيم خط صاف در فضا به صورت خميده بوده و هر متحرکي در فضا، قوسي را طي ميکند. به عبارت ديگر، "فضا" کروي و لايه لايه است و هر متحرکي که بخواهد در آن حرکت آزاد داشته باشد، بايد در يکي از اين لايهها قرار بگيرد و قوس آن را طي کند و اگر بخواهد مسير اين قوس را تغيير دهد، بايد انرژي صرف نمايد. حال اگر ناظري بخواهد با تلسکوپي (که به فرض برد نامحدود داشته باشد،) به آسمان نگاه کند، اولاً حداکثر برد ديد او محدوديت داشته و شعاع يک دايرهي عظيم خواهد بود و جهان هستي براي او مطابق (شکل-12) محدود و محصور در اين دايره ميشود. ثانياً، هرچه فاصلهي دورتري را مشاهده نمايد، به جاي ديدن روبروي يک شي سماوي، سمت بغل آن را مشاهده خواهد کرد؛ تا جايي که در حداکثر مقدار اين فاصله به جاي روبروي يک شي، سمت پشت آن مشاهده ميشود.
نتيجهگيري نهايي در مورد جهان مجازي با بررسيهاي بسيار اجمالي که صورت گرفت، به اين نتيجه ميرسيم که از هر زاويه به جهان هستي نگاه کنيم، مجازي است و در واقع بينهايت مجاز در مجاز در دل يکديگر قرار گرفتهاند. به عبارت ديگر...
مجـاز انــدر مجـاز اســــت، عـالم ما خيـالي بيش نيســت، اندر سر ما
چــو رستيم عاقبت، از ايـن تــوهـم جــــهـاني ديــــگر آيـــد، در بــــر ما
محمد علی طاهری